ما داریم میریم خونه باباجون
سلام بچه ها...خوبین...خوشین... امسال اولین سالی بود که من زمستون را دیدم ...خیلی سرد بود ... هرچند من سردی را زیاد احساس نکردم چون همیشه بعداز اولین سرمایی که خیلی هم بد بود (ریه ام چرک کرد و تا 15 روز تب همش می کردم)و هنوزم گلوم چرکیه و نمی تونم شیر بخورم مرا زیاد بیرون نبردند... به همین خاطر هر وقت بابایی آماده میشه بره بیرون کلی گریه میکنم و بغلش میشم تا اینکه مرا می فرسته دنبال نخود سیاه و میره بیرون... مامانی هم خیلی دلتنگ و خسته شده... میخواهیم چند روزی بریم خونه باباجون و مامان جون گردش و تفریح... دیروز مامانی مرا سوار کالسکه کرد فکر کردم داریم میریم بیرو ن خیلی ذوق کردم و از اون خنده های ذوقی زدم... ...
نویسنده :
مامان هستی
11:46