هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

ما داریم میریم خونه باباجون

سلام بچه ها...خوبین...خوشین... امسال اولین سالی بود که من زمستون را دیدم ...خیلی سرد بود ... هرچند من سردی را زیاد احساس نکردم چون همیشه بعداز اولین سرمایی که خیلی هم بد بود (ریه ام چرک کرد و تا 15 روز تب همش می کردم)و هنوزم گلوم چرکیه و نمی تونم شیر بخورم مرا زیاد بیرون نبردند... به همین خاطر هر وقت بابایی آماده میشه بره بیرون کلی گریه میکنم و بغلش میشم تا اینکه مرا می فرسته دنبال نخود سیاه و میره بیرون... مامانی هم خیلی دلتنگ و خسته شده... میخواهیم چند روزی بریم خونه باباجون و مامان جون گردش و تفریح... دیروز مامانی مرا سوار کالسکه کرد فکر کردم داریم میریم بیرو ن  خیلی ذوق کردم  و از اون خنده های ذوقی زدم... ...
26 دی 1392

بدون شرح

با نام خدا چند روزیه که همش دارم بهانه گیری و غرغر میکنم  و همش می خوام مامانی کنارم باشه و بغل باشم و همش برام راه برند... مامانی دیه زده به سیم آخر... و از اون جایی که باباجون همیشه کار دارند من بیشتر پیش مامانیم...     دوشب پیش مامانی برای باباجون چایی ریخته بودند... ومن بغل مامانی بودم رفتیم پشت میز بابا که داشتند کار می کردند ومن همش حمله به روی میز میکردم ... مامانی هم من را نزدیک میز باباجون کرد منم موبایل بابایی که عتیغه بود و خیلی هم دوسش داره را برداشتم و روز بدتون ندم افتاد توی نیم لیوان چایی باباجون...   باباجون کلی ناراحت شد و من را بوس کرد و دعوای مامانی...(البته شما جد...
25 دی 1392

خونه خاله جون

سلام بچه ها...خوبین؟ من که زیاد حالم خوب نیست سرما خوردم و مدام کرکر و غر غر میکنیم مامانی از دستم دیونه شده  ولی خوب مزه داره و حال میده خوب بگذریم... چهارشنبه رفتیم خونه خاله مهمونی جاتون خالی خیلی خوش گذشت... و هنوز مهمون ها نیومده بودند من و پسرخاله یه عکس دونفره باهم انداختیم ... اینم پسرخاله جونم اسمش آقا ابولفضل گل گلابه  مدام می خواد بغلم کنه ولی خوبه خیلی دوستم داره و همش بهم میگه عزیز پسرخاله  و جاتون خالی همه اسباب بازی هاش ابوالفضل آورد بازی کردیم خوب بگذریم شب خیلی خوبی بود و شب هم خوابیدیم... اینم عکس دونفری من و پسرخاله جون           ...
22 دی 1392

ماشین سواری

سلام بچه ها...خوبین امروز می خوام عکسی که با باباجون و مامانی رفتیم خرید را بزارم... جای شما خالی خیلی خوب بود من یک ماشین جدید که تازه بار اولم بود که می دیدم مامانی سوارم کرد و شدم سوژه بچه ها ... و همه بهم نگاه می کردند و کم کم همه بچه ها یکی ماشین داشتند و  ما باهم مسابقه می دادیم شب خوبی بود و دیه باباجون و مامانی خرید را فراموش کرده بودند و اینم عکس ماشینم     بچه ها شما که رفتید خرید سوار بشید خیلی خوش می گذره ...
21 دی 1392

هفت ماهگی تا تولد

سلام بچه ها امروز می خوام چندتا از عکس هام که خیلی دوسشون دارم  از هفت ماهگی تا تولدم را براتون بزارم  چه روز خوبی بود   از دست بابا همش میگه دست نخور ولی شما بگید میشه نخورد     بابا دلم درد گرفت      کسی نیست بیاد کمک مامان بابا     مامان بسه عروسکم رو بگیر خسته شدم تا عصبی نشدم     ببخشید بچه ها          چه نرمه مامان جون     جای خوبیه گهواره          شما بگید من زردی دارم     این عکس ی...
18 دی 1392

هستی مامان

سلام گل های مهربون جای شما خالی خوب برنامه کودکی بود ... مامان مدام صدام می کرد ولی من از بس برنامه اش قشنگ بود متوجه نمیشدم...ببخشید مامان  فعلا با اجازه تون ...
15 دی 1392

لالایی

الالالا گل مریم فدای تو می شم هر دم  لالالالا گل نازم خودم رو من فدات سازم  لالالالا گل یاسم تموم عمر به پات وایسم  لالالالا گل مینا به عشق توست چشام بینا  لالالالا گل شب بو تویی خوشرنگ تویی خوشبو  لالالالا گل گل پونه بابات میاد زودی خونه  لالالالا گل لادن همه خوبی به تو دادن  لالالالا گل نعنا فدای اون قد رعنا  لالالالا گل گل لاله دوست داریم من و خاله  لالالالا گل چایی دوست داریم من و دایی  لالالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره؟   لالالالا گل فندق جهازت هست توی صندوق  لالالالا گل سرخم مبادا تو بشی سر خم  لالالالا گل سنبل عزیز من تویی چون گل  لالالالا گلم هستی عزیز این د...
15 دی 1392
1